گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل سی و ششم
V - به سوی پاریس


مهاجمان مسیرهایی که فاصلة آنها مداوم کمتر می شد، دوباره به حرکت درآمدند، و این بار هدف شهر پاریس بود. شوارتسنبرگ با عبور از راین در شهر بازل با 000’160 سرباز، از فرانسویان جلو افتاد: گر چه بیطرفی سویس را نقض کرد، متنفذان برن عملش را به دیدة اغماض نگریستند. سپس بسرعت از میان کانتونها گذشت؛ شهر بیدفاع ژنو را تصرف کرد ؛ و در فرانسه در محلی که صدوشصت کیلومتر غربیتر از جایی بود که فرانسویان انتظار آن را داشتند، سر در آورد؛ و شتابان به سوی نانسی رفت به امید آنکه به بلوشر بپیوندد و یا قوای خود را در آنجا با قوای او هماهنگ کند. ناپلئون به ارتشهای فرانسه دستور داده بود که از مبارزات محلی در ایتالیا و جنوب شرقی فرانسه دست بردارند و برای جلوگیری از حرکت شوارتسنبرگ یا لااقل کم کردن سرعت پیشرفت او به شمال بروند. ولی اوژن گرفتار اتریشیها شده و سولت سخت سرگرم کار ولینگتن بود.
در این ضمن، بلوشر با «ارتش سیلزی» که هنوز مرکب از 000’60 نفر بود، در ماینتس، مانهایم، و کوبلنتس از راین گذشت، و تقریباً بلامعارض تا نانسی پیش رفت. فرمانروایان و مردم این نقاط از او و قوای پروسی به عنوان نجات دهندگان آنها از بیدادگری ناپلئون استقبال کردند. برنادوت که از نشستن برجای بوناپارت نومید شده بود متفقین را پس از لایپزیگ ترک کرده بود تا دانمارکیها را شکست دهد و آنها را مجبور به واگذاری نروژ به سوئد بکند (14 ژانویة 1814). پس از آنکه این کار انجام گرفت، به اتفاق لشکر خود جهت حمله به پاریس، به بلوشر پیوست.
قوایی که ناپلئون در شرق فرانسه به جای نهاده بود جرئت مواجهه با بلوشر یا شوارتسنبرگ را نداشت. مارشال نه از نانسی به طرف غرب عقبنشینی کرد، مورتیه از لانگر، و مارمون از مس؛ و در انتظار آمدن ناپلئون نشستند.
ناپلئون به مرکز جدید فرماندهی خود در شالون- سور- مارن (فقط در صدوپنجاه وسه کیلومتری پاریس) حدود 000’60 سرباز تازه نفس آورده بود. با افزودن 000’60 نفر از بقایای نبرد لایپزیگ تحت فرمان مارشال نه، مارمون، و مورتیه، وی مجموعاً 000’120 نفر در اختیار داشت و می خواست با این عده از پیشروی بلوشر و شوارتسنبرگ که رویهمرفته 000’220 نفر سرباز داشتند جلوگیری کند. ناپلئون مجبور بود سیاست جلوگیری از به هم پیوستن لشکرهای متفقین را پیروی کند، و از روبه روشدن با شوارتسنبرگ اجتناب ورزد، و از پیشرفت آنها به طرف پاریس- با کسب پیروزیهای کوچک بر لشکرهای متفقین که غافلگیر می شدند یا به اندازة کافی از مرکز فرماندهی خود دور بودند، به طوری که ناپلئون می توانست بدون درگیری با قوای عمدة متفقین، به آنها حمله کند- ممانعت به عمل آورد. جنگ سال 1814

یکی از درخشانترین نبردهای ناپلئون از لحاظ لشکرکشی بود؛ ولی، درعین حال، به علت کمبود نیروی امدادی، یکی از پرضایعه ترین نبردها از لحاظ اشتباه به شمار می رفت. بلوشر نیز اشتباهات بسیاری مرتکب شد، ولی وی سرکشترین و باتدبیرترین سرداری بود که در این زمان یا بعدها با ناپلئون مواجه شد. شوارتسنبرگ محتاطتر بود- و اتخاذ این روش تا اندازه ای به سبب طبع و نهاد خودش بود، تا اندازه ای هم معلول آنکه تزار آلکساندر و امپراطور فرانسیس دوم به دنبالش بودند.
ناپلئون پیروزیهای مقدماتی چندی کسب کرد که موجب اعتماد بیهودة او شد. روزی که سربازان بلوشر در برین مشغول صرف ناهار و استراحت بودند، ناپلئون به آنها حمله برد (29 ژانویة 1814) و آنان را شکست داد، و نزدیک بود خود بلوشر را اسیر کند. این عده عقبنشینی کردند؛ و ناپلئون ابله نبود که به تعقیب آنها بپردازد، زیرا لشکر خود او 4000 نفر از دست داده بود، و خود او از خطری جان به سلامت به در برد: یکی از پروسیها با شمشیر آخته به وی نزدیک می شد که ژنرال گورگو آن مرد گستاخ را با گلوله از پای درآورد. ناپلئون از آسیبی که براثر جنگ به آن شهر و مدرسة مشهورش رسیده بود اظهار تأسف کرد؛ خود او تربیت علمی و تمرین نظامی خود را در شهر مزبور دیده بود؛ و قول داد که آنها را پس از طرد مهاجمان از فرانسه مرمت کند.
وی وقت زیادی برای یادآوری گذشته نداشت. شوارتسنبرگ برای تقویت بلوشر شتافته بود، و ناگهان 000’46 سرباز فاتح ناپلئون خود را در محاصرة 000’100 سرباز اتریشی، پروسی، و روسی در لاروتیر دیدند (1 فوریه). ناپلئون چاره ای جز جنگیدن نداشت؛ از این رو دستور حمله را صادر کرد و فرماندهی را خود به عهده گرفت. نبرد به طور متساوی پایان یافت، ولی ضایعات متساوی برای فرانسویان گران تمام شد، و امپراطور به اتفاق آنها به تروا عقبنشینی کرد. بلوشر که از پیشرفت احتیاط آمیز شوارتسنبرگ بیقرار شده بود از او جدا شد، و تصمیم گرفت ضمن آنکه اتریشیها از کنار به جلو می رفتند راه خود را از طریق رود مارن در پیش گیرد. افسران متفقین به اندازه ای از پیروزی خود مطمئن بودند که قرار گذاشتند در هفتة آینده در پاله-روایال با یکدیگر ملاقات کنند.
ناپلئون پس از آنکه لشکر زخم خوردة خود را یک هفته استراحت داد، بخشی از آن را به ویکتور و اودینو سپرد تا جلو شوارتسنبرگ را بگیرند، و خود با 000’60 مرد جنگی از میان باتلاقهای سن-گون، که راه میانبری بود، گذشته، به سوی شامپوبر شتافت. در آنجا با دنبالة قوای بلوشر درگیر شدند، و مارمون فرانسویان را به پیروزی قاطعی رهنمون شد (10 فوریه)، و چون به پیش می رفتند، روز دیگر به بخش دیگری از قوای بلوشر در مونمیرای برخوردند. ناپلئون و بلوشر هر دو حضور داشتند، ولی مارمون دوباره قهرمان شد. در 14 فوریه دو نیروی عمده در نبردی بزرگتر در ووشان درگیر شدند، و ناپلئون قوای خود را، که در این هنگام بیشتر

به خود اعتماد پیدا کرده بود، به پیروزی رسانید. ظرف چهار روز، بلوشر 000’30 سرباز از دست داده بود. ناپلئون 8000 اسیر را به پاریس فرستاد که در کوچه ها رژه بروند تا روحیة شهروندان تقویت شود.
با وجود این، شوارتسنبرگ در این میان اودینو و ویکتور را تقریباً تا فونتنبلو عقب رانده بود؛ یک حملة تمام عیار ممکن بود موجب آن شود که قوای اتریش و پروس و دو امپراطور آنها خود را به جایی برسانند که تا پاریس بیش از یک روز راه فاصله نداشته باشد. ناپلئون که از گزارش این خبر به وحشت افتاده بود (زیرا موجب ابطال همة پیروزیهای او می شد)، مارمون را به جای گذاشت که لااقل با بلوشر درگیر شود، و خود با 000’70 نفر به جنوب شتافت، و با قوایی از متفقین به رهبری ویتگنشتاین در مونترو درگیر شد، و آن را شکست داد، و در نانژی موضع گرفت، و ویکتور و اودینو را برای حمله به شوارتسنبرگ از پهلو و پشت سر اعزام داشت. آن سردار اتریشی که خود را از سه جهت در خطر دید، فرصت را برای پیشنهاد متارکة جنگ به ناپلئون، مناسب دانست. امپراطور پاسخ داد که با آتش بس به شرطی موافقت خواهد کرد که متفقین خود را نسبت به پیشنهادی که در فرانکفورت شده بود- و به استناد آن فرانسه مجاز بود مرزهای طبیعی خود را حفظ کند- متعهد بدانند. متفقین که از پیشنهاد او مبنی بر عقبنشینی به آن سوی رود راین برآشفته بودند، به مذاکرات پایان دادند، و با بی اعتنایی در 9 مارس در شومون اتحادیة خود را تا بیست سال دیگر تمدید و تأیید کردند. شوارتسنبرگ که هنوز فرماندهی 000’100 نفر را به عهده داشت، به طرف تروا عقبنشینی کرد.
ناپلئون همراه 000’40 سرباز با احتیاط او را تعقیب کرد. در این ضمن خبر یافت که بلوشر قوای پراکندة خود را به هم پیوسته و دوباره با 000’50 سرباز به طرف پاریس به راه افتاده است. پس اودینو، ماکدونال و اتین-موریس ژرار را به منظور ایجاد مزاحمت برای شوارتسنبرگ برجای نهاد، و افراد خود را از سن به سوی مارن برد، و به مارمون و مورتیه پیوست، به امید آنکه بلوشر را در کنار رود ان به دام اندازد، زیرا تنها راه فرار پروسیها به سوی سواسون از روی پلی بر روی این رود می گذشت. اما دو لشکر دیگر متفقین مرکب از 000’50 سرباز، از شمال به طرف سواسون به حرکت درآمدند. و فرماندة آن را تهدید کردند که شهر و آن پل را تسلیم کند. قوای بلوشر از روی پل گذشت، آن را سوزاند، و به نجات دهندگان خود پیوست و نیرویی بالغ بر 000’100 نفر را تشکیل داد. ناپلئون با 000’50 نفر به دنبال آنها شتافت، و به طور غیرقاطع با آنها در کران به جنگ برداخت، و در کشمکشی وحشیانه در لان که دو روز طول کشید از آنها شکست خورد (9-10 مارس).
در 13 مارس، هنگامی که یک لشکر پروسی را مسلط بر رنس یافت، مهاجمان را از آنجا بیرون راند و با استقبال بسیار گرم و صمیمانة مردم مواجه شد. ولی این پیروزی سودی به حال او نداشت. سپس مارمون و مورتیه را برای مواجهه با بلوشر برجای نهاد وخود از یک

دشمن به دشمن دیگر پرداخت، و در 20 مارس، در آرسی- سور- اوب، با خشم و غضب فراوان 000’20 سرباز خود را علیه لشکر شوارتسنبرگ که هنوز تعداد آن 000’90 نفر بود به کار برد. پس از دو روز قتل عام قهرمانانه، به شکست خود اعتراف کرد، و از رود اوب به منظور پیداکردن محلی برای استراحت لشکر تقلیل یافتة خود گذشت.
دوباره مستأصل شد. فرسوده شده بود؛ و بازتاب این فرسودگی به صورت تندی خلق و خو، و همچنین انتقاد خشم آلوده از افسرانی که جان خود را در جنگهای بسیار به خاطر او به خطر انداخته بودند به چشم می خورد. آنان به وی اخطار می کردند که نباید انتظار دریافت قوای امدادی از طرف ملتی را داشته باشد که خونش گرفته شده و به بیحالی گراییده و از افتخار خسته شده است. دولتی که در پاریس به جای نهاده بود – حتی برادرش ژوزف- از او مکرر تقاضا می کردند که به هر قیمت صلح کند.
در آن نومیدی تصمیم گرفت که همه چیز را در یک لشکرکشی تخیلی دیگر به خطر اندازد؛ بدین معنی که بهترین سرداران خود را برای جلوگیری از پیشرفت متفقین به جای بگذارد، و خود با قوایی معدود به سوی شرق برود، و سربازان فرانسوی را که در قلعه های آلمانی کنار راین محاصره شده بودند آزاد سازد؛ و آن سربازان کار آزموده را به افواج درهم شکستة خود ملحق، و خطوط ارتباط و مهمات متفقین را قطع کند؛ از پشت سر به نگهبانان آنها بتازد، و آنها را مجبور به توقف کند: بدین ترتیب، پاریس براثر شجاعت او دوباره الهام خواهد گرفت؛ به ساختن استحکامات خواهد پرداخت؛ و در برابر مهاجمان خواهد ایستاد. در لحظة عاقلانه تری دستورهایی برای ژوزف فرستاد که اگر تسلیم قریب الوقوع شود، دولت با ماری لویز و پادشاه رم بایستی به محل امنی، در پشت رودخانة لوار، انتقال یابد- جایی که همة قوای موجود فرانسه می توانند به منظور آخرین مقاومت گردآیند.
ضمن آنکه ناپلئون قوای باقیمانده وسرگردان خود را به سوی شرق می برد، متفقین روز به روز مقاومت بقایای ارتش فرانسه را درهم می شکستند و به پایان سفر طولانی خود نزدیکتر می شدند. فرانسیس دوم در دیژون ماند، زیرا نمی خواست در خوارکردن دخترش سهیم شود. فردریک ویلهلم سوم که معمولا آرام بود احساس می کرد که می تواند به درستی انتقام اضمحلال ارتش خود و تجزیة کشورش و همچنین انتقام سالهای دوری از پایتخت خود را بگیرد. آلکساندر که مردی مغرور و هیجانزده بود و به کشتار روزانه علاقه ای نداشت، چنین می پنداشت که باید به عهدی که در ویلنا کرده بود وفا کند: روسیه را از ملوث شدن مسکو تطهیر، و اروپا را از قدرت جنون آمیز آن مرد کرسی آزاد سازد.
در 25 مارس، مارمون و مورتیه کوششی مأیوسانه به منظور متوقف ساختن متفقین در لافرشامپنواز، واقع در صدو شصت کیلومتری پاریس به عمل آوردند. آنان که تعدادشان نسبت به دشمن یک به دو بود، با چنان بی اعتنایی به مرگ جنگیدند که خود آلکساندر وارد معرکه شد

و دستور توقف آن کشتار نابرابر را صادر کرد و فریاد زد: «می خواهم این شجاعان را نجات دهم!»؛ و پس از خاتمة نبرد، اسبها و شمشیرهای ژنرالها را به آنها پس داد. مارمون و مورتیه به طرف پاریس عقبنشینی کردند تا برای دفاع از پایتخت آماده شوند.
بلوشر و شوارتسنبرگ در 29 مارس به حوالی پاریس رسیدند. غرش توپهای آنان، و منظرة فرار کشاورزان به شهر، در میان شهروندان تولید وحشت کرد، ولرزه بربدن 000’12 جنگویان غیرنظامی انداخت- که بیشتر آنها فقط مجهز به نیزة دسته چوبی بودند- و احضار شده بودند که به کمک ارتش باقیمانده بشتابند و از قلعه ها و تپه های پایتخت دفاع کنند. ژوزف از مدتها پیش از امپراطریس نایب السلطنه تقاضا کرده بود که همانگونه که ناپلئون دستور داده بود شهر را ترک کند؛ در این هنگام، وی پذیرفت؛ ولی «بچه عقاب»1 مقاومت می کرد تا اینکه از همهمة نبردی که به آن حدود کشیده می شد به وحشت افتاد.
در 30 مارس، 000’70 تن از مهاجمان دست به حملة نهایی زدند. مارمون و مورتیه با 000’25 نفر به خوبی از شهری دفاع کردند که ناپلئون مغرور هرگز به فکر مستحکم کردن آن نیفتاده بود. سربازان کهنسال ساکن هتل دز/ انوالید و دانشجویان مدرسة پولیتکنیک و کارگران و سایر داوطلبان در دفاع شرکت جستند. ژوزف که ناظر این مقاومت بود، دید که این کار بیهوده است وممکن است موجب بمباران و تخریب شهری شود که در نظر فقیر و غنی گرامی بود. اگرچه آلکساندر ممکن بود که با ترحم و نیکوکاری رفتارکند، این احتمال هم متصور بود که قزاقها از تحت فرمان او خارج شوند؛ و بلوشر هم مرد آن نبود که گروههای پروس را از انتقام گرفتن کامل بازدارد. از این رو ژوزف اختیارات خود را به مارشالها داد، و برای پیوستن به ماری لویز و دولت فرانسه در بلوا در کنار رود لوار عزیمت کرد. مارمون پس از یک روز مقاومت خونین، ادامة آن را بیهوده دانست و سند تسلیم شهر را در ساعت 2 صبح روز 31 مارس 1814 امضا کرد.
بعداً در صبح همان روز آلکساندر، فردریک ویلهلم سوم و شوارتسنبرگ با 000’50 سرباز به طور رسمی وارد پاریس شدند. مردم با خصومتی خاموش از آنان استقبال کردند، ولی تزار مردم را با اظهار ادب و بدون دلسردی و با سلامهای مکرر آرام ساخت. هنگامی که تشریفات به پایان رسید، به سراغ تالران فرستاد که در کوچة سن- فلورانتن اقامت داشت، و در مورد چگونگی تغییر منظم دولت فرانسه از او نظر خواست. آن دو توافق کردند که سنا دوباره تشکیل شود؛ قانون اساسی تنظیم کند، و دولتی موقت برسرکار آورد. سنا در اول آوریل تشکیل جلسه داد، و قانونی اساسی تنظیم و آزادیهای اساسی را تضمین، و یک دولت موقت منصوب کرد و تالران را به عنوان رئیس آن برگزید. در 2 آوریل، سنا خلع ناپلئون را اعلام داشت.